تو شهربازى نشسته بودم واسه خودم ،
يهو يه دختر كوچولو خوشگل اومد پيشم بهم گفت : آقا ... آقا ... توروخدا يه لواشك ازم بخر !!
نگاش كردم ... چشماشو دوست داشتم ...
دوباره گفت : اگه دوتا بخرى تخفيف هم بهت ميدم ... بهش گفتم اسمت چيه...؟
فاطمه : فاطمه... بخر ديگه!
من: كلاس چندمى فاطمه... ؟
فاطمه : ميرم چهارم... اگه نمى خرى برم ..
من : مى خرم ازت صبر كن دوستامم بيان همشو ازت مى خريم . مامان و بابات كجان فاطمه؟؟
فاطمه : بابام مرده... مامانمم مريضه... من و داداشم لواشك مى فروشيم
(از باغچه ى پارك براش گل چيدمو بهش دادم بعد دوستامم همه رسيدند همه ازش لواشك خريدند خيلي خوشحال شده بود ... مى خنديد .. از يه طرف هم خوشحال بودم كه امشب با دوستام تونستيم دلشو شاد كنيم)
من : فاطمه ميذارى ازت يه عكس بگيرم؟
فاطمه : باشه فقط پنج تا !
من: باشه ...
فاطمه : اگه پانصد تومن بدى مقنعمو هم برميدارم
من: فاطمهههههههههه..
ديگه اين حرف و نزن ! خيلى ناراحت شدم ازت !
سريع كوله پشتيشو برداشت و رفت...وقتى داشت مى رفت نگاش مى كردم... نه به الانش... نه به ظاهرش... به آينده ايى كه در انتظار اين دختره نگاه ميكردم ...
و ما بايد به فاطمه هاي زيادي فقط نگاه كنيم ...؟
اي مسئولي كه پست و مقامي داري تو اين نظام.چشم هات رو خوب باز كن و به ادم هاي اطرافت دقيق نگاه كن.
شايد چرزي به نام وجدان تو وجودت جوانه بزنه.اي دزد بي ناموسي كه مثل زالو افتادي روي بيت المال . هزاران
هزار مليارد اختلاس و دزدي ميكني.خوب تماشا كن كه از حق جه معصومين و مظلومين ي داري ميدزدي.
به اميد روزي كه امسال فاطمه مورد حمايت مردم و مسئولين نظام باشن . نه مورد ترحم
:: بازدید از این مطلب : 1678
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2